سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























خود آگاهی

یقین دارم که نیهلیسم در سراشیب افول افتاده است و اگر اینچنین باشد-که می دانم هست- باز نگری به دورانی که اگر چه افول خواهد کرد اما هنوز آثار چند ساله تعین و تحقق آن باقی است، می تواند یاریمان دهد در نظر کردن به تاریخ، آن سان که شاید سخن از «افول» اکنون در افواه افتاده است و این خود شاهدی است بر صدق و صحت خویش،چرا که نیهیلیسم همواره در «اکنون» می زید و اجازه نمی دهد که فراتر از اکنون بیندیشدو همین که شده اند کسانی که با نحوی خود آگاهی تاریخی، اکنون را نسبت با تاریخ می نگرند نوید آغاز مرحله ای دیگر است. در «اکنون» زیستن منافی خود آگاهی است.
ارنست یونگر نیز در کتاب «عبور از خط» به همین معنا توجه یافته :  
خود آگاهی یعنی بیرون شدن از عاداتی که بر جان احاطه یافته اند و بر خود نگریستن. اما «عادت» همواره ملازم با «غفلت» است و از غفلت زده نمی توان خواست که از غفلت زدگی خویش غافل نباشد

تقدیر تاریخ – ویا حوالت آن – به واسطه اراده انسان ها به ظهور می رسد، اما نه آنچنان که بلا اراده بازیچه «روح زمان» باشند، و البته مراد از روح زمان نه آن چیزی است که هگل در فلسفه تاریخ می گوید. اینکه در هر زمانه انسان ها بر امری اتفاق رای می یابند و انگیزه ها و اندیشه های مشترکی پیدا می کنند تصادفی نیست. در هر زمانه بشر – در مصداق جمعی خویش – عهد تازه ای می بندد و این عهد تازه ملازم است با تعهدی تازه در تفکر بشر و اراده او. با اجتماع انسان ها بر غایاتی واحد، وجود افراد در وجودی کلی تر مستحیل می شود که هم در مرتبه ذات و هم در مرتبه صفات و افعال، از نحوی وحدت و کلیت برخوردار است. تاریخ حیات همین مصداق جمعی بشر است که فراتر از افراد وجود دارد.
رنج بشری با هبوط آغاز می شود، با فرو افتادن از بهشت مثالی؛ بهشتی که در عین حال مثالی است از ذات آدم و حقیقت وجود او. بازگشت آدم نیز به همین بهشت است، که با توبه میسر می شود...و نیهیلیسم ظلمات آخرین مرحله هبوط، قبل از توبه و بازگشت است و این مرحله باید هم که با بیش ترین رنج همراه باشد، رنجی که بیش از هر چیز رنج عدم قرب است، رنج بعد از حقیقت است. نیهیلیسم، در نهایت، انکار ذات مقرب انسان است تا عشق به رجعت نیز به نهایت ظهور رسد و جان انسان را تسخیر کند.تا دور نشوی، کی قدر قرب را در خواهی یافت؟ ارنست یونگر در کتاب عبور از خط می نویسد:
روشنی آنگاه می درخشد که تاریخی یکسره بر آسمان چیره شده باشد.

آری، چنین است، اما این روشنی از کجا زاییده میشود ؟ از دل تاریکی؟ از تاریکی که جز تاریکی زاییده نمی شود. نیهیلیسم خود نمی تواند مادر روشنایی باشد، اما کار انکار را تا بدان جا می کشد که خود را نیز انکار می کند....و این است منشا خیر
تاریخ و تمدن اروپا فاوستنی است(فاوست ساحری در افسانه های آلمان که روح خود را در ازای قدرت به شیطان می فروشد.) اما این تعابیر نیز مختص به تمدن اروپایی است که به یونان باستان آن گونه می نگرد که فرزندی به مادر خویش. فاوست روح خود را به شیطان فروخت تا به جادوگری رسید و قدرت تصرف در ماده عالم را پیدا کرد، اما «قدرت جادویی» اقتدار حقیقی نیست؛ زوال پذیر است. سرچشمه اقتدار حقیقی در روح است، روحی که به اقتدار واصل گشته... و این سرچشمه است که لایزال، از تاریکی عدم به روشنایی وجود فیضان دارد.
جادوی این فاوست جدید تکنولوژی است. تکنولوژی خود مولود این تصرف شیطانی در عالم وجود است، تصرفی محدود و بی عاقبت که نفی و انکار خویش را در خود نهفته دارد. آیا زمان این انکار نرسیده است؟
نظم گسترده تمدن اروپایی متکی به تکنولوژی است و این نقطه قدرت درست همان نقطه ضعف اوست. وقتی انسان به قدرتی اتکا پیدا کند که بیرون از وجود اوست، دیگر نمی تواند خود را قدرتمند بداند. تکنولوژی قدرت هسته نابودی خویش را در درون خود جمع دارد و این امری است فراتر از این حقیقت که کمال تکنولوژی با کمال انسانی جمع نمی شود. اتوماسیون واقعه ای است که بین انسان و ابزار او حائل گشته است و اینچنین، نظم گسترده اتوماتیک تکنولوژی، فارغ از وجود انسان به نحوی حیات انتزاعی دست یافته. عالم امروز عالمی انتزاعی است که بر مبنای علوم انتزاعی امروز صورت پذیرفته است. منطق بشر امروز منطق انتزاعی ریاضیات است و معماری شهرها و خانه های او را هندسه تحلیلی دکارت که بر مبنای سلسله ای از انتزاعات صورتی کاربردی یافته است، شکل داده. دو قرن است که بشر نظم حیات فردی و اجتماعی خویش را با نظم انتزاعی کارخانه ها و سیستم های گسترده بوروکراتیک تطبیق داده است و از این راه، رفته رفته خود را به صورتی که مورد نیاز یک مکانیسم بسیار گسترده اتوماتیک باشد استحاله بخشیده است.
نظم نیهیلیستی، یعنی قانونی که «حق» متناسب با روزگار غلبه نیهیلیستی معنا شده است و از آن گذشته ، اگر قانون هر (قانونی) ضمانت اجرای خویش را در یک نظام ظاهری جست و جو کند ، بشر خود را از «اخلاق» مستغنی خواهد پنداشت و قانون را به جای «شریعت» خواهد نشاند. قانون یا باید خود را «حافظ شریعت» بداند و یا خود، شریعتی دیگر خواهد شد. پس، رویکرد تاریخی ما به قانون در مشروطیت روی اوردن به شریعتی دیگر بود، بی آنکه خود بدانیم . شیخ فضل الله نوری به همین «نسبت» توجه یافته بود ، چرا که «شرع» نیز درمقام احکام به مجموعه ای از شرطها و حدود – یعنی قانون – مبدل می شود.
نیچه می گوید: «این عالم اراده به قدرت است و بس، و شما نیز همین اراده به قدرت هستید و بس.»مراد نیچه را هرگز خارج از سیر تاریخی فلسفه در غرب نمی توان دریافت. در نزد ما که اهل تفکر حضوری بوده ایم، جهان آیتی است برای حقیقت مطلق و اگر ایدئالیسم افلاطونی این همه در میان حکمای اسلام مقبول افتاده است، از قبل شباهتی است که با این نظر دارد . عالم مثل، عالم ذوات اشیاست که حقایقی ثابت هستند. پس، نسبت میان واقعیت (عالم واقع) و حقیقت، نسبت میان موجودات با ذات خویش است.
نیچه را به مثابه یک فیلسوف باید در سیر تفکر فلسفی غرب نگریست ، و اگر نه، امکان نزدیک شدن به او و ادراک سخنانش به دست نمی آید. سیر تفکر فلسفی غرب، سیر دور شدن الفاظ از معانی حقیقی آنها نیز هست و هر چند می دانم که این سخن به مذاق بسیاری خوش نخواهد آمد، اما گریزی از بیان آن ندارم تا بتوانم بازگویم که وقتی نیچه روی به «انکار» می آورد، متعلق این انکار چیست و با آن چه امری است که اثبات می شود.
این یاس انگاری متافیزیکی تقدیر فلسفه غرب است و نتیجه فلسفی موضوعیت بشر و خود بنیادی. خود بنیادی نیز لازمه اومانیسم است.پس، از این یاس انگاری گریزی نیست.
هبوط، آخرین مرحله از زندگی بشر نیست؛ در تفکر مذهبی این هبوط لازمه «توبه» است و اگر چنین باشد، این توبه نیز در سیری صعودی از نفس خود بنیاد تا بهشت مثالی نفس، به مثابه مظهر حقیقت مطلق، تحقق تاریخی خواهد یافت. در این صورت نیهیلیسم را باید همان سان که یونگر نوشته است «علامتی مساعد» تلقی کرد:
رشد بزرگ همراه تلاشی و اضمحلال بزرگ است. و در این منظر است که ظهور نیهیلیسم میتواند همچون شکل غایی بدبینی علامتی مساعد باشد.
این دوران از تاریخ که ما در آنیم، دوران عبور از یاس انگاری متافیزیکی و نیهیلیسم است، و به عبارت دیگر، دوران خود آگاهی است. همین که ما به وجود این تناقض خود آگاهی یافته ایم، نشانه مساعدی است بر گذشتن از غبله نیهلیسم. یعنی از غفلت ملازم با یاس انگاری متافیزیکی بیرون آمده ایم، و این مغتنم است.
غرب به خودی خود نمی تواند از سیطره این غفلت بیرون آید ؛ «تجدید و عهد» در «ما» انجام خواهد شد و تبعات آن در عالم تحقق غرب یاری خواهد داد تا خود را از ظلمات غفلتی که ملازم با نیهیلیسم است برهاند.مراد از تجدید عهد ، تازه کردن آن عهد ازلی است که در لوح فطرت بشر محفوظ است. تاریخ حیات بشر، تاریخ روی آوردن به این عهد فطری و یا انکار آن است و اگر لفظ «عهد» در نزد ما مترادفبا «عصر و زمان» است علتی جز این ندارد. پیامبران مجدد همین عهدند از راه «تذکر»؛ یعنی که عفلت بشر در فراموشی آن پیمان فطری است که هر کس در درون خود باز می یابد.
بشر جدید در هر چه شک کند، نمی تواند که در تکنولوژی شک کند. و اگر می بینیم که حتی درمیان دینداران نیز فراتر از هر چیز امکان تردید در باب حقانیت تکنولوژِی وجود ندارد، علت را باید در همین جا جست و جو کرد که تکنولوژی، خود، صورت محقق اراده به قدرت و نقس همه ارزشها و ملاک ها همه ارزش گذاری هاست.
لئون بلوا (نویسنده فرانسوی) حتی افزایش حرکت را در جهان امروزی ناشی از ترس بشر می داند. می گوید اختراع ماشین هایی که هر روز تندتر می گردند و می دوند نتیجه اراده ما به فرار است و ناشی از نوعی سرشت آدمی که تهدید را از پیش احساس می کند و می خواهد در مقابل این تهدید به کمک چنان ماشین هایی با شتاب فراوان، از قاره ای به قاره دیگر بگریزد تا خود را نجات داده باشد. و این اراده بفرار روی دیگر سکه اراده به قدرت است.
عصر نیهیلیسم با روی گردان از آسمان و توجه به زمین آغاز شد و گذر از این عصر نیز با روی کردن دیگر باره به آسمان انجام خواهد شد. بشر جدید با روی گرداندن از آسمان، هم به دین پشت کرد و هم به کلیسا، اما اکنون، در آغاز این رویکرد دیگر باره به آسمان، نباید دین را با کلیسا اشتباه کرد.
داستان هبوط آدم این گونه پایان می یابد که توبه او بعد از تحمل رنجی فراوان و گریستن بسیار مقبول می افتد و به بهشت مثالی که حقیقت وجود خود اوست، رجعت می یابد. این دوران اکنون آغاز گشته، اگر چه آخرین دوران رنج هنوز در راه است.


نوشته شده در چهارشنبه 90/8/18ساعت 2:38 عصر توسط رضا نظرات ( ) | |

Design By : Pichak